به رنگ ارغوان

هفته قبل دیدمش. بعد از پنج سال هیچ غباری نتوانسته رنگ ارغوانیش را کدر کند. آنچه به من داد لذت بود. ایده ی فوق العاده ای که از ذهن پویای ابراهیم حاتمی کیا آمد و با بازی تحسین بر انگیز حمید فرخ نژاد به دل نشست. خزر معصومی را هم دوست داشتم. تصاویر و رنگ ها وصدا ها و همه و همه دست به دست هم داده بودند تا به هوشنگ ستاری( و شاید بسیاری از ما) گونه ای دیگر از انسان بودن و عشق ورزیدن و حتی عبادت کردن را بیاموزند. انگار تغییر نگاه نسبت به مخلوق نگاه ما نسبت به خالق را دگرگون می کند. او که تا دیروز قادر و قاضی بود امروز حبیب می شود. زیبا ترین وجه از وجوه انسانی روایت می شود. آنچه که عشق ورزیدن را به یادمان می آورد. تاملی در باورهایمان را طلب می کند.....شاید همه این روایات و برداشت ها شکل نمی گرفت اگر کسی جز حمید فرخ نژاد لباس هوشنگ ستاری بر تن می کرد. هر نگاه او همه آنچه به آن فکر می کند و تحت تاثیرش است را بر بیننده باز می نمایاند. دلم می خواهد دوباره فیلم را ببینم و لحظه لحظه تصاویر را به خاطر بسپارم.

جن گیری امیلی رز


چند وقتی است خیلی به فکر فیلم جن گیری امیلی رز افتادم. راستش جنبه های فنی و بصری فیلم را خوب به خاطر ندارم. اما به نظرم از نظر مضمون خیلی جای فکر دارد. دختری که دچار علائمی    می شود که از دو جنبه قابل بررسی است. نمی دانم اسمش را چه می توان گذاشت، تقابل فیزیک و متافیزیک ، رویارویی علوم تجربی و علوم ماورایی ، پیکار عقل و شهود یا هر چیز دیگر....آنچه مسلم است رویکرد فیلم کاملا متافیزیکی است و تاییدی بر مساله جن گیری.اما برای من دقیقا با دیدن این فیلم مساله بر عکس شد. فیلم در زمانی ساخته شده که علم پزشکی هنوز به بسیاری از دستاورد های امروزی نرسیده بود. پزشکی که در فیلم به عنوان یکی از شهود در دادگاه حاضر می شود (و شهادتش قرار است به ضرر شخصیت اصلی که کشیش و جن گیر است تمام شود) از یک بیماری به نام "صرع جنون وار " صحبت     می کند ، و وکیل مدافع با سوال پیچ کردن او به این نتیجه می رسد که او نام این بیماری را از خود ساخته و مشغول تحقیق درباره آن است. اما آنچه امروزه به اثبات رسیده وجود بیماری temporal epilepsy است که نوعی از صرع است که در آن تشنج حرکتی اتفاق نمی افتد بلکه حملات در قسمت گیجگاه است و دقیقا می تواند نشانه هایی را داشته باشد که در فیلم برای اثبات جن زدگی امیلی رز نشان داده شده است: استشمام بوی سوختگی شدید ، توهم اعوجاج اشیا، سردرد و بسیاری علائم دیگر.
من از آن دسته آدم هایی نیستم که مسائل ماورایی و متا فیزیکی را صددرصد رد می کنند. اما باور دارم که انسان همیشه و هر جا که با نا شناخته ها مواجه می شود مایل است آنها را به ماورا نسبت دهد . مثلا در سریال زندگی دکتر قریب هم می بینیم که جوانی در همسایگی دکتر دچار تشنج می شود. مادر جوان با عجله به سراغ دکتر می آید و او را بر بالین فرزند می برد. درست چند لحظه بعد رمال یا جنگیری هم از را می رسد و تازه از حضور دکتر شاکی هم می شود و خطی دور جوان که می لرزد می کشد و اورادی می خواند و جوان آرام می گیرد. جن گیر هم به خود می بالد و احتمالا همه حاضران به توانایی های او ایمان می آورند. خب منشاء این فقط جهل است. وگر نه در زمان حاضر هر کسی می داند که هنگامی که فردی دچار حمله صرع شد دیگر کار خاصی نمی شود برایش انجام داد جز اینکه مثلا از برخورد سرش با زمین یا گاز گرفتن زبانش جلوگیری کنیم. تشنج خود به خود پس از حداکثر چند دقیقه متوقف می شود.  
اما این مرز کجاست؟ مسائل فرا واقعی تا چه حد در زندگی ما نقش دارند؟ از کجا باید از فیزیک دست بکشیم و به متا فیزیک رو بیاوریم؟  شاید اگر فرصتی دست دهد در موردش بیشتر بخوانم و ببینم و بنویسم.

تمرکز

این تمرکز واقعا چیز غریبی است. نمی دونم چرا من در مورد هیچ کاری به خصوص  سر کلاس های تئوریک نمی تونم بیشتر از نیم ساعت تمرکز داشته باشم. مثلا همین امشب سر سمینار        نظریه های نقد هنرهای تجسمی در احوالات خودم دقت کردم. دیدم با اینکه هم به بحث و هم به استاد محترم و نوع تدریسشون بسیار علاقه دارم اما همچین که نیم ساعت از کلاس گذشت وارد عوالم فرا محیطی میشم و چه چیزهایی که به فکرم نمیرسه. چیزهایی که در حالت عادی امکان نداره فکرم رو به خودش مشغول کنه. مثلا توجهم به فرم ابروی بچه ها جلب میشه و اونها رو با هم مقایسه میکنم. یا همینطور که زل زدم به صورت استاد تو فکر اینم که شام چی بخورم. یا مثلا یاد قدیمی ترین خاطره های خنده دارم می افتم و مثل احمق ها برای خودم میخندم. این وسط هر چند دقیقه به خودم    می آم و سعی می کنم به حرف های استاد توجه کنم اما با اولین کلمه ای که از دهان استاد خارج میشه و من معنای دقیق آن را درک میکنم دوباره سیر و سلوک در عوالم معنا شروع میشه. خلاصه بد جوری دچار مشکلم. خدا آخر و عاقبت ما و تحصیلاتمان را به خیر کند. ضمنا این مسکین  از خواننده محترمی که راه حلی دارند عاجزانه تقاضای یاری دارد.