روح من لباسی بود به رنگ آبی آسمان
روی صخرهای گذاشتم آن را کنار دریا
و عریان به سوی تو آمدم و برایت زن شدم.
چنان زنی پشت میز تو نشستم
جامی درکشیدم و عطر گلهای سرخ را
خیال کردی که زیبایم
کسی را به یادت میآوردم در رویاهایت.
همهچیز از یادم رفته بود.
کودکیام و وطنم.
میدانستم که نوازشهای تو مرا به اسارت میبرند
با لبخند آینهای به دست میگیری و
میخواهی خودم را تماشا کنم
شانههای خاکیام را میبینم که از هم جدا میشوند
و زیبایی بیمارم را
که آرزویی جز فنا ندارد
آه! مرا تنگ در آغوش بگیر،
به هیچ چیز نیاز ندارم.
ادیت سودرگران
محسن عمادی
درج اگهی استخدام
درج اگهی رایگان
کالا و خدمات خود را به رایگان معرفی نمایید
اگهی 90
www.agahi90.com
سلام.
نوشته خیلی قشنگی انتخاب کردی.
همیشه دیدگاهم به پدیده ای بنام عشق قدری متفاوت از این بوده... اغلب فکر می کنن که عشق کوره، که عشق، حصاره و محدودیت. من فکر می کنم اگه واقعا کلاهمونو قاضی کنیم به این نتیجه میرسیم که عشق، بصیرته و بینایی، که عشق، رهایی یه. عشق فرزند آزادی یه.
L'Amour Est L'Enfant De La Liberte
سلام.
خیلی نوشته قشنگی را انتخاب کردی. عالی.
قشنگ بود عزیزم
همه هر انچه می خواهیم
در نگاهی خلاصه میشود
در آغوش مهری
در برگ گلی
در زیبایی یک مهر
و عریان به سوی تو آمدم و برایت زن شدم
چنان زنی پشت میز تو نشستم
جامی در کشیدم و عطر گل های سرخ را
خیال کردی که زیبایم
کسی را به یادت می آوردم در رویاهایت
همه چیز از یادم رفته بود.
نوشته ی زیبایی بود.خیلی پر احساس، تصادفی چند بار به وبلاگتون سر زدم و هر بار خوندمش اما اینبار دلم نیومد که نگم عالی بود
ممنون از لطفتون
چسبید..خیلی خوب بود..مرسی
خیلی ممنون. لطف کردین که سر زدین و نظر گذاشتین.
سلام.
بازم که آپ نکردی ؟!
لااقل یه نقطه بگذار ببینیم هستی هنوز
خیلی عالی بود عزیزم. ببخشید که دیر نظرم رو گفتم.