می‌خواهم بنویسم

می‌خواهم بنویسم
 

می‌خواهم آوازهای مردمانم را بنویسم 


می‌خواهم بشنوم صدایشان را وقتی ترانه های تاریکی را می خوانند 


می‌خواهم چنگ اندازم به آخرین نغمه هایی 


که از میان نای در هم شکسته از های های اشک شان
 

بیرون می آید و در هوا معلق باقی می ماند 


می خواهم رویاهایشان را در قابی از کلمات قرار دهم 


روح‌شان را به تحریر درآورم 


می خواهم خنده شادمانه‌شان را 


در یک پیاله به چنگ آورم 


دستان سیاه را به آسمان سیاهتر رسانم 


و آنهار ا از ستاره پر سازم 


پس این نورها را خرد و درهم کنم 


تا آبگیری شود آیینه گون و تابان در سحرگاهان


مارگارت واکر 

آزاده کامیار

نظرات 4 + ارسال نظر
ر.جنکی چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:38 http://fly.blogsky.com

می خواهم بنویسم
می خواهم بنویسم از نا گفته های پیر مرد
می خواهم بنویسم از نشنیده های یک تنها
می خواهم بنویسم از جدایی برگ از شاخه سبز
می خواهم بنویسم از ...

سلام.
واقعا نوشته زیبایی گذاشتی. خیلی عالی
مرسی عزیزم

هستی چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:35 http://negaah.blogsky.com

می خواهم آب شوم در گستره ی افق... می خواهم باشم و آزاد باشم و سخن بگویم و ببینم و بشنوم... افسوس...

رادیوگرافی پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:09 http://radiography.persiangig.com/

ما که کار عزرائیل رو راحت میکنیم بقیه رو گریون حداقل تو بخندون

قربونت برم . دور از جونت. تو که به همه کمک می کنی

هستی جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:18 http://negaah.blogsky.com

یعنی چه؟! چرا تبعیض قائل می شی؟ فقط جواب اون دستیار عزرائیل رو میدی؟؟؟؟!!!!

نه ملوسم. جواب تو رم می دم. چی بگم؟ دوستت دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد