میخواهم بنویسم
میخواهم آوازهای مردمانم را بنویسم
میخواهم بشنوم صدایشان را وقتی ترانه های تاریکی را می خوانند
میخواهم چنگ اندازم به آخرین نغمه هایی
که از میان نای در هم شکسته از های های اشک شان
بیرون می آید و در هوا معلق باقی می ماند
می خواهم رویاهایشان را در قابی از کلمات قرار دهم
روحشان را به تحریر درآورم
می خواهم خنده شادمانهشان را
در یک پیاله به چنگ آورم
دستان سیاه را به آسمان سیاهتر رسانم
و آنهار ا از ستاره پر سازم
پس این نورها را خرد و درهم کنم
تا آبگیری شود آیینه گون و تابان در سحرگاهان
می خواهم بنویسم
می خواهم بنویسم از نا گفته های پیر مرد
می خواهم بنویسم از نشنیده های یک تنها
می خواهم بنویسم از جدایی برگ از شاخه سبز
می خواهم بنویسم از ...
سلام.
واقعا نوشته زیبایی گذاشتی. خیلی عالی
مرسی عزیزم
می خواهم آب شوم در گستره ی افق... می خواهم باشم و آزاد باشم و سخن بگویم و ببینم و بشنوم... افسوس...
ما که کار عزرائیل رو راحت میکنیم بقیه رو گریون حداقل تو بخندون
قربونت برم . دور از جونت. تو که به همه کمک می کنی
یعنی چه؟! چرا تبعیض قائل می شی؟ فقط جواب اون دستیار عزرائیل رو میدی؟؟؟؟!!!!
نه ملوسم. جواب تو رم می دم. چی بگم؟ دوستت دارم.